۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

Drive It Like You Stole It

این یکی از بهترین فیلم های با موضوع موسیقی هست که من دیدم. واقعا از دیدنش عجیب لذت میبرم و حاضرم حداقل ۶، ۷ بار دیگه هم ببینمش.

شاید چون یکی از آرزوهایی که همیشه داشتم و تصمیم گرفتم اجازه بدم تا ابد یه آرزو باقی بمونه اینه که جای شخصیت اصلی این فیلم باشم :)

یکی از قشنگ ترین آهنگ هایی که توی این فیلم خوندن آهنگ زیر میباشد :

+دانلود

 

Drive It Like You Stole It lyrics

You just can't
stand the way
that I walked out
from the wreckage

تو نمی تونی جوری که من از مخمصه رها شدم رو تحمل کنی

Can't understand
the way that
I turned myself around

نمی تونی جوری که من خودم رو تغییر دادم رو تحمل کنی

I tried to terminate
this war
with you

من سعی کردم این جنگ با تو رو تمومش کنم

But you won't let it go
you keep coming back
for more

ولی تو بیخیال نمیشی و بازم برای درگیری بیشتر بر میگردی

Freedom
I'm taking it back
I'm outta here
no turning back

آزادی

من پسش میگیرم

ازینجا میرم

و بر نمیگردم

In a baby blue
Cadillac
just when I was stalling

با یه کادیلاک آبی جیگر

اما وقتی وایساده بودم

I heard an angel calling
this is your life
you can go anywhere
you've gotta grab
the wheel and own it

شنیدم که فرشته ای ندا داد

این زندگی توعه

می تونی هرجا میخوای بری

باید فرمون رو بگیری و رهاش نکنی

And drive it
like you stole it

یه جوری برونیش که انگار دزدیدیش ( وبچرخونیش)

Rollin' this is your life
you can be anything
you've gotta learn
to rock and roll it

این زندگی توعه

می تونی هرچیزی باشی

باید یاد بگیری

که چطور بترکونیش

You've gotta put
your pedal down
and drive it
like you stole it

باید پدال رو فشار بدی 

و برونیش

مثل اینکه دزدیدیش

And drive it
like you stole it

برونیش

مثل اینکه دزدیدیش

We get stuck in the dirt
and we can't see
where we're going

ما وسط خاک و خل گیر کردیم

و نمی بینیم که کجا میریم

We've faced all
kinds of hurt
and the friction
slows us down

ما با هر مدل دردی روبرو شدیم

و اصطکاک باعث شد کند بریم

But I won't be
waiting here for
the world to end in gold

اما من اینجا صبر نمیکنم تا دنیا تموم شه

I leave your dust
behind me
stranded in the road

من گرد تو رو جا میذارم که رو جاده نشسته

(این وسط یه اصطلاحی هم هست که مهم نیست :دی )

Freedom
I'm taking it back
attitude
.

.

.

+قول میدم اتاقمو جمع کنم :(( گیری کردیما !

  • ۷ پسندیدم
  • نظرات [ ۷ ]
    • لیمو ‌‌
    • جمعه ۲۱ آبان ۹۵

    خب کر شدی داداش

    قبلنا وقتی آهنگ گوش میدادم ولوم صدا رو به انداره سن م زیاد میکردم.

    14 سالم که بود ولوم 14 بود

    15 سال، 15

    تا همین چند وقت پیش

    که دیدم اصلا دیگه سن م رابطه ای با چیزی که این تو (اشاره به مغز!) هست نداره!

    سال پیش ولوم 50 بود

    امسال ولوم روی 60ه. فیکس!

     

    البته شما میتونین برداشت های قشنگ بکنین ولی یه نفرم میتونه بگه خب کر شدی داداش :)) اینم هس :دی

     

    +امروز با یکی از بهترین دوستام رفتم بیرون. کتاب خریدیم:) شب اژدها و روز اژدها دارن با هم دعوا میکنن که کودومو اول بخونم! فکر کنم برای اینکه تبعیض نشه گرگ دل رو بخونم!

    ++دارم تو سایت morsecode.me پرسه میزنم. ملت به زبون مورس با هم حرف میزنن. وای عالیه من هیچی بلد نیستم :))

  • ۴ پسندیدم
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • لیمو ‌‌
    • جمعه ۲۱ آبان ۹۵

    یه دلم میگه برم برم ...

    و باز هم دو دلی ...

    ای امان از این دو دلی که خونه خرابم کرده :|

    دیگه دارم پیر می شم و نمیدونم هنوز که چه رشته ای رو دوست دارم بخونم.

    بلاخره تصمیم گرفتم برای ارشد ام بی ای بخونم. رفتم جلو و همه چیز رو تهیه کردم

    اما بعد دیدم عوض خوندن واسه کنکور مدام دارم به پایتون و اچ تی ام ال و دریم ویور و جاوا اسکریپت و بلندر ور میرم :|

    بعد با خودم میگم خب پاشو برو کامپیوتر بخون!

    تا اینجا دو دلم. یعنی یه دلم میگه برم. یه دلم میگه نرم. طاقت نداره دلم ... !

    بعد میرم سر فصلاشو میبینم و میبینم چقدر زیاده!!

    اون یکی دلم یهو میگه ولش کن درسو حال و حوصله داریا ! کیه که دوست نداشته باشه همه عمرشو کف زمین غلت بخوره و سریال ببینه؟! خیلی حال میده! اصلا این یه جنبه ی زندگی م نابودم کرده!

    یه دل دیگه م یهو جلو میاد و میگه فوتسال رو ادامه بده همه بهت میگن آینده داری!

    یهو از اون ور یه دل دیگه سر و کله ش پیدا میشه و میگه خیاطی بخون! اینو همون لحظه میزنم تو سرش و اجازه نمی دم بین بقیه ی دل هام بلوله.

    خلاصه که گرفتاری شدم نمی دونم چه گلی به سرم بگیرم :(

     

    +بی تو چه کنم ... ؟

  • ۵ پسندیدم
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • لیمو ‌‌
    • شنبه ۱۵ آبان ۹۵

    دومین از نظر جمعیت

    از وقتی کلاس فوتسال پیدا کردم خوشحالم. وقتی بازی می کنم همه میگن خیلی خشن بازی میکنی. خودمم میدونم. میرم که بزنم :)) اینقدر بچه های مردم رو زدم که آخرش به طرز احمقانه ای خوردم زمین. فکر کنم دنبالچه م یه طوریش شده. درد میکنه. حالا نمی دونم می تونم فوتسال بازی کنم یا نه! می ترسم هنوز شروع نشده، همه چی تموم شه! :)) از دوشنبه که اینجوری شدم خونه ی من شده تختم. تختم خرابه. یعنی کافیه کوچکترین تکونی بخورم. اینقدر صدا میکنه که همه می فهمن من روی تختم خوابیدم. کلا موجود آبرو بریه.

    امروز هم از صبح روی تختم بودم. نمی دونم چند بار وسطش خوابم برد :)) عین لاکپشت پشت و رو افتادم و سقفو نگاه میکنم. البته همینطور شارژر تبلت رو در میارم میزنم به موبایل، بعد که شارژ شد نوبت لپ تاپ میشه. تو این فاصله که لپ تاپ شارژ میشه موبایلم دوباره شارژ خالی کرده :)) من از نسل بی جنبگان هستم! نسلی که جنبه ی تکنولوژی رو ندارن :))

     

    امشب برامون مهمون اومد. عمه ی جان. یاد پسر عمه م افتادم. خیلی یاد بدیه. همه ش سعی می کنم فراموشش کنم ولی همه حرفاش، کاراش، توهیناش ... میاد تو ذهنم. غم دار میشم:

    احساس میکنم رو پیشونی م نوشته : " به من توهین کنین! با من بدرفتاری کنین! شخصیتم رو خرد کنین! " از فک و فامیل گرفته تا آدمایی که نمی شناسم همین جوری باهام رفتاری میکنن :)) دیگه داره این امر بهم مشتبه میشه که یه طوریم هست شاید :)) اینا رو محض غر نمی گم. هرچند خیلی غرم میاد!

     

    دارم آلمانی می خونم. می فرماد که : Zweitbevölkerungsreichste  کی مرده بخونه اینو ؟:)) معنی ش، عنوان پسته :دی

     

    +اینقدر کارهای نصفه نیمه رو زمین دارم که حد نداره. نمی دونم اونا رو چیکار کنم!!! ینی کدوم ور دلم بذارم. مساله این است!

    ++فردا شنبه س. میشه امروز دوباره تکرار شه؟ قول میدم اتاقمو جمع کنم :|

  • ۶ پسندیدم
  • نظرات [ ۷ ]
    • لیمو ‌‌
    • جمعه ۱۴ آبان ۹۵

    داستان چیست؟

    دقیقا قضیه چیه که همه مدت باید محترمانه وایسی و "جفنگیات" یه آدم رو بشنوی؟

    و بعد که میای نظر خودتو بگی بهت توهین میکنن به انواع روش ها؟

    و بهت میگن : تو میخوای عقایدت رو به ما تحمیل کنی ! :))

    داستان چیست؟

    امام رضا علیه السلام می فرمایند که : زمانی بر مردم میرسد که عافیت ده جز باشد.نه جز آن کناره گیری از مردم و یک جز آن سکوت.

     

  • ۴ پسندیدم
  • نظرات [ ۶ ]
    • لیمو ‌‌
    • جمعه ۱۴ آبان ۹۵

    .. .- -- .- --. .. .-. .-.. .-- .... --- -.- -. --- .-- ... -- --- .-. . -.-. --- -.. .

    ..  .-  --  .- --.  ..  .-.  .-..  .--  ....  ---  -.-  -.  ---  .--  ...  --  ---  .-.  ...  .  -.-.  ---  -..  .

    یهو علاقه مند شدم که ببینم این داستان مورس چیه! و بعد خیلی علاقه مند شدم در حدی که شاید دلم بخواد بقیه پست ها رو اینجوری بذارم :))

    یاد گرفتنش بسیار بسیار راحته. در شرایط عادی بدرد نمی خوره! اما به محض اینکه یه فاجعه طبیعی در منطقه ای رخ بده یا برق ها قطع شه و ارتباطات محدود، مورسر ها به دنیا حکومت میکنن! 

    اگه دوست داشتین این زبان رو به آسون ترین روش یاد بگیرین میتونین فقط سعی کنین جدول زیر رو حفظ کنین. اما کاربرد کمی داره براتون.

    بهترین روش، یادگیری مورس به روش شنیداری ه. برای این می تونین نرم افزار Morse Toad رو برای اندروید و آی او اس نصب کنین و یادگیری رو شروع کنین! اگه بلافاصله همه ی مراحل ذکر شده در برنامه رو برین بیشتر از چند ساعت طول نمی کشه که شما به جمع مورسر ها می پیوندین!

    حالا اجالتا جمله ی اول پست رو رمزگشایی کنین! اگه دوست داشتین می تونم تمرین های شنیداری هم براتون بذارم یعنی نمونه کدهای رمزی که در مواقع خطر یا فاجعه های طبیعی استفاده شدن. 

  • ۴ پسندیدم
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • لیمو ‌‌
    • سه شنبه ۱۱ آبان ۹۵

    دختری که آتش گرفت

    بعد از یک روز خسته کننده، وارد خانه ای شد که آفتاب غروب شیشه های یخی پنجره ها را ذوب کرده و روی زمین ریخته بود

    بجای مبل راحتی، به زحمت خودش را روی لبه پنجره جا داد

    رادیو را روشن کرد 

    چشمانش را بست

    سرخی آفتاب غروب روی گونه اش نشسته بود

    سرش را به لبه ی پنجره تکیه داد و زیر لب گفت:

    صبح که شود حالم بهتر میشود ...

    +دانلود

  • ۴ پسندیدم
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • لیمو ‌‌
    • دوشنبه ۱۰ آبان ۹۵

    نارنگی

    نارنگی من، نارنگی

     

    آنگاه که نارنگ بخوردی و بخفتی ...

    شایسته نباشد که به یادم تو نیفتی!

     

    چون بقول شاعر ...

    شب که آید ماه من نارنگی است !

     

    +افاضات فیض

    ++از یازده تصمیم گرفتم این پست رو بذارم و الان 12.30 ه! اینترنت به محض ردیابی امواج تصمیم من،  طی عملیاتی انتحاری قطع گشته و به تلاش من برای دسترسی به اینترنت و رفرش های مکرر اینجانب هار هار خندیده است. باشد در اعماق دوزخ او را جایگاه باشد ...

    +++امشب خودمو با این خفه کردم:
    دانلود

     

  • ۲ پسندیدم
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • لیمو ‌‌
    • دوشنبه ۱۰ آبان ۹۵

    دشمن دارم غم ندارم

    لیموی عزیزم؛

    امروز بعد از دو هفته هنوز هم عصبانی م. این نشون میده که یه آتیش تند و گذرا نبوده.

    توی گروه بچه های دانشگاه بحث این یارو قاریه شده بود. 

    منم خیلی منطقی میگفتم تا چیزی معلوم نشده به فلانی تهمت نزنین. شما که قاضی نیستین در جریان هم نیستین. تو کل دنیا هم یه رسانه بیشتر در موردش حرف نزده که اونم اصلا قاطی باقالیا هم حسابش نمی کنیم. تهمت نزنین آقا. کار سختیه تهمت نزدن ؟

    مثل اینکه سخت بود براشون. حالا نمی دونم الان یارو تو چه وضعیه پرونده ش. تشخیص درست یا غلطش کار قاضیه نه من فیزیکدان!

    آخرش منو به فحش کشیدن. افتضاحا... اشکمو در آوردن.

    دوستای جون جونیم سکوت پیشه کردن.

    بعد فردا پس فرداش سر یه دروغی که در مورد امام خمینی شروع کرده بودن به گفتن، من احساس وظیفه کردم و روشنگری کردم با مدرک و دلیل و سند. 

    دوباره بحث و جدل. آخه بحث داره دیگه؟ یا امام این حرفو زده یا نزده دیگه. وویس ش رو هم که دادم گوش دادی دردت چیه که هی میگی نه؟

    اصلا بعضیا دوست دارن بحث کنن. من الان اگه بگم روزه و خورشیدو تو آسمون نشونش بدم هم باز میگه شبه اونم ماهه و خورشید نیست!

    در این حد منگل. در این حد تعطیل.

    خدا شاهده از گل کمتر نگفتم به این منگلا. محض ظاهرسازی هم شده بلدم با منگلا مث گل رفتار کنم. فرقش توی یه "مٌن"

     بود دیگه! کار سختی نبود اصلا.

    بعد دوباره منو به فحش کشیدن و اشکمو در آوردن.

    دوستام هیییچی نگفتن.

    یعنی ایندفعه اینقدر بد بود که صدای بقیه هم در اومد ولی دوستام هیچی نگفتن.

    هیییییچییییی

    بعد رفتم حتی تو خصوصی هم مطرح کردم که بیاین یه چیزی بگین. 

    جوابمو ندادن! 

    محل سگمم نذاشتن!

    همیشه به شوخی میگفتم. ولی این دفعه جدی میگم. آدم چنین دوستایی داشته باشه دیگه نیاز به دشمن نداره!

    منم ازونجایی که نه نیازی به دوستی با بقیه دارم و نه علاقه ای به درام، همونجا همون کوچکترین بندی که ما رو به هم متصل میکرد رو بریدم.

    تموم شد و رفت.

    دوست 9 ساله؛ و دوست 5 ساله برای همیشه خدانگهدار.

    نمی شه که دیگه در این حد هم آدم از دوستاش انتظار نداشته باشه! اگه قراره در این حد هم انتظار نداشته باشم همون بهتر که دوستی نداشته باشم. خوشحال ترم و اعصابم هم راحتتره.

    هر دفعه بخاطر کارهای اینا من باید حرص بخورم آخه مگه قلبمو از سر راه آوردم.

    از همون اول هم بهتون احتیاجی نداشتم. حالا هم خوشحالم که میدونم کسی جز خدا پشتم نیست. بهتر از توهم اینه که کسی هوامو داره!

  • ۳ پسندیدم
  • نظرات [ ۸ ]
    • لیمو ‌‌
    • يكشنبه ۹ آبان ۹۵

    آسمان آبی

     

    فصل صفر

    نگاهی به آسمان آبی کردم. مدت ها بود که ندیده بودمش. به سمت پناهگاه شماره دو راه افتادم. نه اینکه این قرارگاه با شماره یک و سه فرقی داشته باشد. این انتخاب در مقابل تصمیمی که چند لحظه پیش گرفتم بی نهایت بی اهمیت بود. در پناهگاه ها به اندازه کافی غذا وجود داشت که بتواند مرا تا ده ها سال تامین کند. نگرانی نداشتم. رسالت خودم را انجام داده بودم و فکر نمی کنم که دیگر از زندگی ام چیزی بخواهم. شاید در این چند سالی که در این پناهگاه می مانم کتابی نوشتم. کتابی که بعد تر ها سرگذشت یکتا و غم انگیزم را برای خانواده ام شرح دهد.

    فصل اول

    " ... طی چند ماه گذشته طوفان های شن گسترده تری وقوع پیدا کردند. هواشناسان و دانشمندان معتقدند که این طوفان ها مقدمه طوفان سهمگین تری خواهند بود. شهروندان عزیز، امروز حوالی ساعت پنج بعد از ظهر منتظر وقوع طوفان شن دیگری هستیم. لذا برای حفظ جان خود و خانواده تان تمام منافذ ورودی مثل در و پنجره، هواکش و دودکش ها را مسدود کرده و از خانه های خود خارج نشوید."

    آهی کشیدم و رادیو ماشینم را خاموش کردم. این اواخر دیگر کمتر کسی اجازه استفاده از ماشین را در شهر دارد. من به همراه چند نفر از هم کلاسی هایم، برای حمل وسایل آزمایشگاه ها و کارهای پژوهشی از طریق دانشگاه اجازه نامه رانندگی دریافت کرده بودیم. ابتدای ورودی های هر خیابان گشت های پلیس اجازه نامه وسایل نقلیه را کنترل میکند. کمی جلوتر وارد خیابان کارگر شدم و ایستادم تا پلیس اعتبار اجازه نامه ام را بررسی کند. در این حین نگاهی به آسمان تیره ی اول صبح انداختم. بچه که بودم هنوز آسمان آبی رنگ بود. حالا اما گاهی عبارت "آسمان آبی" را در موتور جستجو، جستجو میکنم و به یاد خاطرات شیرین کودکی لبخند میزنم. این تنها دلخوشی این روزهای ما زمینی هاست.

    کمی بعد تر من و هاله در حال انتقال بروشور ها و پوستر ها از ماشین به داخل سالن آمفی تئاتر دانشکده فیزیک دانشگاه تهران هستیم. امروز گروه ما سمینار مهمی در رابطه با وضع اسفناک این روزها ارائه میدهد. اعضای دولت و تمام اشخاص و چهره های مهم علمی کشور به این سمینار دعوت شده اند. هر چند بسیاری از آنها به علت لغو پرواز ها نمی توانند خودشان را به تهران برسانند اما ما برای غائبین سیستم ویدیو کنفرانس را راه انداخته ایم تا به صورت مجازی در سمینار حضور داشته باشند. این مهم ترین سمینار این روزهای شهر یا حتی کشور است. ما ماه هاست که روی این موضوع تحقیق کرده ایم. حالا وقت آن است که برای اجرایی کردن طرحمان از دولت بودجه دریافت کنیم . با وجود اینکه مرگ زمین مان بسیار نزدیک است اما سیاست مداران کشور هنوز احساس خطر نکرده اند. امروز همه چیز متحول میشد. باید اینطور میشد. دیگر فرصتی باقی نمانده است.

    آقای فروزنده، هم گروهی مان، و دکتر شمس به کمک ما آمدند. دکتر شمس استاد ما بود که در تمام این مدت روی طرح ما نظارت میکرد. او همان طور که دو استند بزرگ را بر میداشت گفت:" سلام خانم ها. همه چیز خوب پیش میره؟" من پاسخ دادم:"بله استاد. همه چیز خوبه. فقط اینکه ..." مکثی کردم اما هاله حرفم را کامل کرد: "اگه کسی به حرفامون گوش نده چی؟" دکتر شمس با چهره ای نگران گفت:"این تنها راه زنده موندنه. باید گوش بدن. من میدونم که شما از پسش بر میاین خانم صالحی. شما با تمام وجود برای این پروژه وقت گذاشتین. من مطمئنم مشکلی پیش نمیاد." 

     

    +نظر؟

    ++قضیه اینه که نمی تونم آروم بگیرم و وقتی نمی تونم آروم بگیرم. مینویسم. هر چند مزخرف ولی نوشتن خوب است و آروم هم می کند در ضمن. 

    +++یهو به ذهنم رسید که اینجا اینو بگم. من کلا آدم محبوبی نیستم. احتمالا چون رک ام زیادی. خصوصیات جالب زیادی هم ندارم که بخواد کسی جذبم بشه. تو کار دلبری هم نیستم ولله. خیلی هم بدم میاد یکی مث کنه هرجا میرم دنبالم باشه خیلییییی. همین دیگه. روی جمله آخر هم تاکید میکنم. شاید اونی که باید خودش فهمید :|

  • ۳ پسندیدم
  • نظرات [ ۴ ]
    • لیمو ‌‌
    • جمعه ۷ آبان ۹۵
    من لیمو هستم همین
    گاهی شادم گاهی غمگین
    The Lazy Blogger
    موضوعات
    ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم