گریه نخواهم کرد این بار.

اشک هایم دریافته اند که سرازیر شدن بیهوده است.

زندگی جنگ نابرابری ست که باید همه چیزت را در آن ببازی.

لبخندت را، کمر صاف و نشکسته ات را، موهای سیاه و پر کلاغی ات را ...

و اشک ریختن فقط سوی چشمانت را نیز از تو می گیرد.

آری، زندگی جنگی ست نابرابر؛ مثل یک باتلاق.

هر چه کمتر دست و پا بزنی، کمتر آسیب میبینی.

پس چشم های ابریِ آسمان!

نبار و بگذار این بیابان ترک بخورد و تحلیل برود و در بی تابی خود آرام آرام بمیرد...

درست مثل رویای نیمه شب من

مثل سرنوشت یک زن.

 

+وقتی همه لبخند میزنند و تو قهقهه! در حالیکه امیدواری قهقهه هایت صدای شکستن قلبت را در خود محو کند...

++وقتی که تو شرایطی قرار میگیری که به این باور می رسی که فقط و فقط خدا میتونه کمکت کنه و لاغیر!