گذشت و من یادم نرفته. اما بهترم. راه بهتر شدن رو یاد گرفتم.
دغدغه های عجیب غریبی هم گریبانم رو گرفته که حتی دلم نمی خواد برای خودم مرورشون کنم چه برسه به اینکه اینجا ثبتشون کنم.

آدم ها خوب نیستن. اینو میدونم. اما باید بهشون لبخند بزنی. چون خوششون میاد و اگه ازت خوششون بیاد کمتر به پر و پات می پیچن. 

 

امروز سوار قطار بودم. 
صندلی م بر خلاف جهت حرکت قطار بود.
هر منظره ای که ناگهان جلوم ظاهر میشد حیرت زده/شوکه م میکرد!
با خودم فکر کردم که اگه صندلی م در جهت حرکت قطار بود هرگز اینقدر از دیدن صحنه ها هیجان زده/شوکه نمی شدم.
اگه صندلی م در جهت حرکت قطار بود همه چیز پیش بینی شده بود. 

مطمئن نیستم که کودوم رو ترجیح میدم. اما میدونم جواب این سوالم به این بر میگرده که هیجان زده شده م یا شوکه؟ چه کسیه که دوست نداره حیرت زده بشه؟ و کیه که دوست داره شوکه بشه؟

زندگی هم یحتمل همچین چیزیه. اگه عاقل باشی و همه چیز رو پیش بینی کنی شوکه نمیشی و اگه حواست به مسیرت نباشه یهو یه جا بد میبینی ...
شاید هم بشه گفت که اگه مدام همه چیز رو پیش بینی کنی هرگز چیزی تو رو به وجد نمیاره.

نمی دونم بازم! اما به گمونم هیچ کس نمی تونه همه چیز رو پیش بینی کنه ... 
پس شاید بهتر باشه کمتر به خودمون سخت بگیرم. هوم؟