حدود یک سال پیش بود که یک مرغ عشق از یه نفر هدیه گرفتم . اسمشو گذاشتم «آبی». با یه کم تحقیق محلی فهمیدم که آبی ، نر است.

مرغ عشق کوچولوم چند ماهی بیشتر نداشت که پاش عفونت کرد و بردمش دامپزشکی. اونجا بهم گفتن که بعد از اینکه حالش خوب شد حتما براش یه جفت بخرم. منم که دل نازک بودم و طاقت کوچیکترین درد و ناراحتی آبی رو نداشتم ، بلافاصله رفتم یه مغازه و گفتم یه مرغ عشق ماده می خوام. اونا هم بهم یه مرغ عشق ماده دادن که رنگش سفید بود . مثل عروس ها ! برای همین اسمشو گذاشتم «عروس»!


عروس از وقتی اومد تو خونه ما خیلی غریبی می کرد. برای همین هم من براش شعر می خوندم : عروس دومادو ببوس ! یا : نه چک زدیم نه چونه ، عروس آوردیم تو خونه! می خواستم کمتر غریبی کنه ...
بعد از حدود دو سه ماه ، روابط عروس و آبی بهتر شده بود و عروس کمتر از ما می ترسید . یه روز دیدم که عروس رفته رو کول آبی نشسته و حرکات خاک بر سری انجام میده . همونجا فهمیدم که اینا جفت گیری کردن و خیلی خوشحال شدم . فوری رفتم براشون یه لونه خریدم که عروسم راحت تخم بذاره . اما ...


بعد یه مدت مشکوک شدم ، آبی زیر شکمش باد کرده بود ، رنگ نوکش عوض شده بود و از توی لونه بیرون نمیومد. فکر کردم که حتما مریض شده و میره تو لونه ولو می شه چون حالش بده. فوری یه وقت دامپزشکی گرفتم .ولی همون روزی که می خواستم ببرمش دامپزشکی با کمال تعجب دیدم که آبی یه تخم کوچولو گذاشته !! این نشون میداد که آبی از اول ماده بوده و اصلا نر نبوده !! یعنی دو تا ماده رو کنار هم گذاشته بودم و اونا هم رفتار های جفتگیری از خودشون نشون دادن خیلی ناراحت شدم ، چون اینطوری تخمی که آبی گذاشته بود پوچ بود و جوجه نمی شد ... :(
بعد از یک هفته هم دیدم که تعداد تخم ها به ۵ تا رسیده.

بعد از ۱۸ روز یک شب که نشسته بودم و داشتم نقاشی می کردم ... یه صدای جیک جیک خیلی ضعیف شنیدم. اولش توجه نکردم ولی بعد دوهزاریم افتاد!‌صدا از توی لونه آبی می یومد و صدای آبی هم نبود! باورم نمیشد اما حقیقت داشت ... تخم اول جوجه شده بود !! یعنی .... یعنی اینکه عروس درواقع نر بود! یعنی همه ی این مدت من بجای عروس ، یه دوماد تو آستینم پرورش می دادم! :|

بعد یهو یاد همه ی اون مواقعی افتادم که به دومادم می گفتم عروس دومادو ببوس :| عروس گلم غریبی نکن :| نه چک زدیم نه چونه ... :| احساس حماقت شدیدی کردم ! اما بعد از این همه مدت چطور می تونستم به عروسم بگم «دوماد» ؟! این شد که عروس همچنان عروس موند و بعد از اینکه تو اتاق من جوجه کشی راه انداختن ، توی خونمون همه این پدر فداکار رو «عروس خان» صدا کردیم . 


الآن هم از عروس خان عاجزانه تقاضامندم که از رو کول آبی بیاد پایین ، قفس تا خرخره پر شده از مرغ عشق های کوچولو . والا بخدا من دیگه اعصاب ندارم :|