نه به دنبال هیچی نیستم. همینجوری فقط میخواستم حرف بزنم.
به این فکر میکنم که چرا رفت؟ چرا همه منو ترک میکنن؟
هم دلم میخواد گریه کنم هم دیگه حالم از گریه کردن به هم میخوره.
ولی نمیتونم جوابش رو پیدا کنم. چرا رفت؟ چرا همه میرن؟
کاریه که من میکنم؟ یا چیزیه که میگم؟ یا وایبیه که منتقل میکنم؟
یا به من ربطی نداره و صرفا شانس منه؟
همیشه از بیشتر آدما بدم میاد. نمیتونم تحملشون کنم. همه شون رو اعصابم قدم میزنن.
و معدود آدم هایی که میتونم تحمل کنم، یا حتی دوستشون دارم، ترکم میکنن.
و اگه یک کلمه دیگه در مورد پترن های آشنا بشنوم مرتکب قتل میشم.
یه مدت رو فاز این بودم که من باید عوض شم چون دوست داشتنی نیستم.
ولی حقیقتش اینه که نمیتونم تو این سن و سال عوض شم و اصلا دلم هم نمیخواد عوض شم.
چیزی که هستم رو قبول دارم. چیزی که مردمی که ازشون بدم میاد دوست داشته باشن رو قبول ندارم.
دلیلی هم نداره سر پیری دنبال این چیزا باشم که خودم رو عوض کنم.
ته تهش 30 سال دیگه میخوام زنده باشم؟
بعدش هم خدافظ.
ولی اگه تو تنهایی بمیرم بر میگردم و به عنوان یه روح انتقام جو انتقامم رو از همه اهالی کره زمین میگیرم. کثافتا.
پیش تراپیست میرفتم و تهش به این نتیجه رسیدم که دلم براش میسوزه. بنده خدا داره وقتش رو برای منی میذاره که دوزار قبولش هم ندارم. و بعد بدون اینکه خبر بدم دیگه نرفتم. ولی اون من رو به این نتیجه رسوند که دلم نمیخواد عوض بشم.
عوض شدن مثل اینه که با یه تبر تک تک استخون هامو بشکونن و دوباره به شکل یه گاو جوش بزنن تا شبیه جماعت بشم.
شاید اگه جوون تر بودم میکردم. شایدم جوون تر که بودم قوی تر بودم و تاب تنهایی رو داشتم. برای همین هم الان اینجا هستم و با خودم فکر میکنم که آیا ارزشش رو داشت؟ چی میشد شبیه بقیه بودن؟ خواستی شبیهشون نباشی چون احمق بودن. چون بی فکر و بی مغز بودن. خواستی راه خودت رو بری. ولی نمیدونستی بدجنس ترین و کثافت ترین وجود عالم هستی، اجتماع بیش از دو نفر انسان ها ست؟ اونها میتونن با بی رحمی یه نفر رو به جنون برسونن. به جایی برسونن که خودش رو بکشه و تهش هم مسئولیتش رو گردن نگیرن و بگن خب... بهرحال زندگی جریان داره! بی وجدان ترین مفهوم بشریت همین جامعه س.
فعلا که یک جامعه گریز تنها هستم.
در هر صورت...
دلم میخواد بدونم چرا رفت؟ من اذیتش کردم که رفت؟ حس میکنم مث یه روح اومد و رفت. حالا که رفته بنظرم میاد خیلی غیر واقعیه. همه ش از خودم میپرسم ینی واقعی بود؟ یه آدم واقعی بود که وجود داشت؟ پس چرا صورتش رو یادم نمیاد؟ پس چرا بعد از رفتنش هیچ کس در موردش حرف نمیزنه؟ مث یه روح بود که درست از وسط قلبم رد شد و رفت. دارم دیوونه میشم. فعلا همین.