عن وار ترین روز ممکن

نمی دونم از کجا شروع کنم یا کودوم واقعه ش رو تعریف کنم . فقط امیدوارم هیچ کس چنین روزی رو تجربه نکنه . 
روزی که خوشحال و خندون از خواب بلند میشی و همه ی روز سعی می کنی لبخند بزنی و خوشحال باشی ولی اینقدر اتفاقای بد پشت سر هم برات می افتن که آخر شب وقتی ازت می پرسن حالت خوبه ؟ حتی نا نداری که جواب بدی آره یا نه . سرتو می ندازی پایین ، مکث می کنی و با بی میلی می گی : آره . سعی می کنی اون گوشه کنارا یه لبخندی هم تحویل طرف بدی که باورش براش آسون تر باشه . چون در واقع آدمای کمی هستن که واقعن می خوان حالت رو بدونن و جوابت هرچی باشه با بی اهمیتی از کنارت رد میشن . بعله ... زندگی اینه ... 

همه ی بی مهری هایی که تو یه روز پشت سر هم میبینی ، توجه های ناخواسته و آزاردهنده ای که بهت میشه ، فحش هایی که می خوری و ... هیچ کودوم نمی تونن آزاردهنده باشن مگر اینکه خودت خودتو آزار بدی ... با فکر کردن بهش اونم هزاران بار !

برای همینه که من همیشه از خدا ممنونم که می تونم بخوابم . یکی از بهترین نعمت ها ...
وقتی می خوابی دیگه نگران هیچی نیستی و روحتو ول میکنی که یه مدت واسه خودش بچره !
به کارهایی که فردا باید انجام بدی و اشتباهاتی که امروز انجام دادی فکر نمی کنی و فقط در آرامش می خوابی و اینقدر می خوابی که خوابیدن برات یه عادت میشه.
در حدی که صبح که میشه با اینکه بیداری ولی بازم خواب میبینی. یا داری با خودت مدام خوابت دیشبتو مرور میکنی یا به اتفاقایی فکر میکنی که کاش می افتادن! و آرزو میکنی که بتونی اونا رو هم خواب ببینی چون برای واقعی بودن زیادی خوب و رویایی ن.
منم آرزو می کنم که دیگه هیچ روز عنی نداشته باشم ...

برای اطلاع هم باید بگم که بله ، اون فرشته ای که توی عنوان قید شده منم خودشیفته هم خودتونین :دی