الآن سر کلاس عربی نشستم و به جفنگ گفتن بچه ها گوش می کنم .
معلم عربی یه شعر عربی گذاشت و بچه ها زدن تو ذوقش و حالا داره دلیل این کار بچه ها رو می پرسه و بچه ها رو سین جیم می کنه .
امروز من و بهمنش با هم نامه ای به مشاور عزیز گرامی نوشتیم تا شاید تغییری در برخورد بچه ها با ما در کلاس ایجاد شود. اما من که چنین فکری نمی کنم .
الآن سر کلاس زیست نشستیم . نادمی و نورهانی دارن گزارش کار گروهی ! ما رو می نویسن . من خاطره می نویسم و بهمنش هم نامه ای به بیزی جان ! بیزی به عبارتی همون مشاور عزیز گرامیه . بهتره اسم اصلیش مخفی بمونه . هر چی ازش کم تر بدونید براتون بهتره !!
.
.
.
روز بعد
الآن سر کلاس فیزیک نشستیم . بهمنش داره گریه میکنه . سر کلاس با هم نامه نگاری کردیم . که متن نامه ی ما چنین بود ؛
من: از چیه حرف بیزی ناراحت شدی ؟ از این که گفت دیگه با من حرف نزنید یا اینکه گفت چرا گفتید نشدنی است ؟
ب : هیچ کودوم - از اینکه احساس می کنه آدمه . از لحن صداش . عن !
من: آره عن . اگه بهمون نمی گفت با من دیگه حرف نزنید می رفتم و متوجهش می کردم که چقدر عنه !
ب: ارزش اینو نداره که باهاش حرف بزنیم یا حتی نامه ای بهش بدیم .
من : به طور حتم عنه . عن خالص .
الآن برگه های امتحان فیزیک رو دادن . فکر کنم سوال امتیازی رو درست نوشتم . معلم فیزیکمون با ادب است . به مؤمن گفت : میشه شما فضولی نکنید !؟!؟