با اینکه نه طرفدار هالزی م نه جی ایزی نه حتی به عشق اعتقاد دارم
ولی عشق این دو تا خیلی خوبه یعنی حتی نمیدونم عشقه یا نه. بنظر میاد یه جور هماهنگی عجیبی با هم دارن
دیدین بعضی وقتا دو نفر چقدر به هم میان؟ انگار برای هم ساخته شدن؟ اینا دقیقا اینجوری ن خدا حفظشون کنه (یه لحظه باعث شد دلم بخواد ولی بعد ناگهان عقلم اومد سر جاش:)) )
یه درس داریم این ترم به اسم نقشه برداری. مهندس <س> اصرار داشتن که تو گروه ها دو تا خانم باشن دو تا آقا. یا بهتره بگیم مررررررد!!!!!!!!!!!!!! هر چی ما گفتیم ما خودمون از پسش برمیایم به خرجشون نرفت. آخر من و رفیقم با دو تا مرررررررررررررررررد همگروهی شدیم!:)) چشمتون روز بد نبینه. اینقدر که اینا به من فشار عصبی وارد میکنن شبا خوابم نمیبره. میخوابم هم کابوس اینا رو میبینم. کل فلسفه مرررررررررررررد رو درک نمیکنم. حالا الان خوبه که اینا منو حرص میدن؟ اینقدر که به هر کی میرسم واسش تعریف میکنم اینا چجوری نابود کردن منو. آیا درسته همه ش دو واحد میخوایم بگذرونیم اونم با اعمال شاقه باشه؟ واقعا خدا بگم چیکار نکنه اون مادرایی رو که پسراشونو با توهم مرررررررررررد بودن بزرگ کردن تا الان نمونه هایی از این گونه های فراگیر، یقه ما رو بگیرن. از ماست که بر ماست.
فقط یه اشاره میکنم... تا وقتی سرشون داد نزدم که وقتی میخواین وسایلو از دست من بگیرین، فقط وسایلو بگیرین نه دست رو، هر بار دست کثیف نجسشونو میزدن به دستم. این فقط یه نمونه از کارای ایناس. در مورد کارهای مررررررررردونه هم... همه ش پای خودمونه. اون دو تا به اندازه چهار نفر از ما انرژی میگیرن و باید دنبالشون باشیم گندکاریاشونو تمیز کنیم. تازه قبول هم نمیکنن گند زدن. چون مررررررردن و مرررررررد اشتباه نمیکنه!! :))
من میدونم اگه ازدواج کنم که نمیکنم، و اگه بچه دار شم که نمیشم، و اگه بچه م پسر باشه، این ظلم رو به نسل های بعدی نمیکنم که بچه رو با کلیشه مردا باید فلان زنها باید بهمان بزرگ کنم. آدم ها باید آدم باشن. اینو اگه تونستین یاد بچه هاتون بدین، آفرین. وگرنه گند زدین والسلام.
- آره واقعا! هزار ساله همدیگه رو میشناسیم! خیلی واقعی ایم!
- هزارررر سال :))
- نه جدی!
- 12 سالم بود باهات آشنا شدم... چند وقت دیگه 24 سالم تموم میشه. یعنی دقیقا 12 سال!
- یعنی دقیقا نصف زندگی ت!... تو...بیشتر از نصف زندگی م!
پ.ن. این درسته که تو بری و من غصه بخورم و تو غصه بخوری؟ نمیشد بمونی و ما پسته بخوریم؟
پ.ن2. عکس رو خودم گرفتم. بنظرتون شبیه بهشت نیست؟ بنظر من کلمه ای که توصیفش میکنه بهشته. نظرتون؟
بعدا نوشت: تو وبلاگای برتر اون بالا وبلاگ نویس برتر، شهید حججی. وارد میشی. نه نظرات زیاده نه بازدید. خیلی غریبانه. البته نزد خدا این چیزا مهم نیست. ولی دلم گرفت. منم منتظرم یه چیزی بشه بشینم گریه کنم. ولی واقعا یه لحظه حالم دگرگون شد ...
شماره 1. بنظرم آدم باید خیلی وضع روحیش خراب باشه که از یه چیزی متنفر باشه.
مثلا من خودم از یه سری چیزا متنفرم و افتخار هم نمیکنم. ولی صادقانه اقرار میکنم و واقعا سعی میکنم با اون موضوع کنار بیام. نفرت قشنگ نیست!
شماره 2. چرا شما دخترا حق و حقوق خودتونو نمیدونین و به راحتی از حقوق خودتون میگذرین؟ چرا اینکارا رو میکنین که من مجبور باشم همه عمرم برای احقاق حق شماها بجنگم؟ من همه ش دارم میجنگم که شماها رو ثابت کنم و شما همه کاری که میکنین اینه که خلافشو به من ثابت میکنین!
شماره 3. دلم میخواد یه پست راه بندازم راجع به اخلاق کشور های جهان سومی. مخصوصا یکی از اخلاقاشون که احترام نذاشتن به قانون کشورشونه! مثلا وقتی با دهن کجی به قانون کشورشون با قانون حجاب اجباری چه ها که نمیکنن و اسم کارشونم میذارن روشنفکری ولی در واقع اخلاق جهان سومی بودنشونو دارن به نمایش میذارن :)) میدونستین تو سنگاپور آدامس جویدن ممنوعه و حبس داره؟ :)) میدونستین تو فرانسه پوشیدن شلوار برای خانوما ممنوعه؟ :)) و میدونستین مردمش به این قانون مضحک احترام میذارن؟ خب حالا بدونین :)) قشنگ حس جهان سومی بودن بهتون دست داد؟ خوبه :))
شماره 4. بعضی وقتا گشت زدن بین وبلاگا فقط بیشتر کلافه م میکنه. قاعدتا نباید اینجوری باشه. کاش یکی به بعضیا میگفت اینقدر مزخرف پست نذارین. موج مثبت باشین اینقدرم بحث نکنین بذارین دو دقیقه تو فضای مجازی لااقل آرامش داشته باشیم.
شماره 5. خدا افتخاری رو لعنت کنه.
فعلا همین. راستی کسی بوک مارک دوست داره؟ من طراحی میکنم دوست دارین براتون بذارم؟ :)
این تابستون بی اغراق بهترین تابستون عمرم بود. همه ش هم بخاطر وجود تو بود. خودت میدونی چی میگم چون خودت هم همین حس رو داری! من تا بحال آدمی رو ملاقات نکرده بودم که اینقدر به من شبیه باشه و اینقدر با هم تفاهم داشته باشیم و اینقدر حرف برای گفتن داشته باشیم و اینقدر بهمون خوش بگذره ...! تا حالا با هیچ کس اینقدر راحت حرف نزدم... تا حالا هیچ کس اینقدر باهام راحت حرف نزده!
ما بهترین تابستون عمرمون رو گذروندیم. تابستونی که دیگه هرگز تکرار نمیشه. از فیلمهایی که با هم دیدیم بگیر تا پلی لیست هایی که با هم ساختیم و توی راه تا کافی شاپ یا تا رسیدن به پیک نیک گوش دادیم و با آهنگ ها بلند بلند همراهی کردیم!
میدونم وقتی این حرفا رو میزنم، برات عجیب نیست چون حسش میکنی. میدونم که تو هم رازش رو میدونی. ما از بین این همه آدم، بالاخره همدیگه رو پیدا کردیم و اینقدر خوشحال بودیم که نفهمیدیم زمان چطوری گذشت... و حالا تنها حسرتی که دارم، نبود توعه.
از صمیم قلب آرزو میکنم که ای کاش همه چیز اینقدر پیچیده نبود و من و تو هیچ وقت از هم جدا نمیشدیم... و باز دعا میکنم که با وجود همه این پیچیدگی ها باز هم بتونیم تو زندگی همدیگه نقش پررنگی داشته باشیم. چند روز گذشته واقعا افسرده بودم و حتما دلم نمیخواست به خودم زحمت بدم و لبخند بزنم. اما حالا داره بهتر میشه. آدم های خوب همیشه حس خوبی بهت میدن و در ضمن تکنولوژی اینقدر پیشرفت کرده که لازم نباشه اییییینهمه فاصله رو حس کنیم! میتونیم با هم توی دنیای رزی و مایکل یا تایرن و الین زندگی کنیم و هیچ کسم نفهمه که ما شب ها توی خواب کجا میریم و چی کار میکنیم. میتونیم اونقدر به همدیگه فکر کنیم تا بالاخره همه موانع برداشته بشه و من دیگه لازم نباشه غصه نبودنت رو بخورم...
میدونی دوستت دارم تنها بی اف اف فوتوژنیک زیبای من 3>