قبلنا وقتی آهنگ گوش میدادم ولوم صدا رو به انداره سن م زیاد میکردم.
14 سالم که بود ولوم 14 بود
15 سال، 15
تا همین چند وقت پیش
که دیدم اصلا دیگه سن م رابطه ای با چیزی که این تو (اشاره به مغز!) هست نداره!
سال پیش ولوم 50 بود
امسال ولوم روی 60ه. فیکس!
البته شما میتونین برداشت های قشنگ بکنین ولی یه نفرم میتونه بگه خب کر شدی داداش :)) اینم هس :دی
+امروز با یکی از بهترین دوستام رفتم بیرون. کتاب خریدیم:) شب اژدها و روز اژدها دارن با هم دعوا میکنن که کودومو اول بخونم! فکر کنم برای اینکه تبعیض نشه گرگ دل رو بخونم!
++دارم تو سایت morsecode.me پرسه میزنم. ملت به زبون مورس با هم حرف میزنن. وای عالیه من هیچی بلد نیستم :))
دیگه دارم پیر می شم و نمیدونم هنوز که چه رشته ای رو دوست دارم بخونم.
بلاخره تصمیم گرفتم برای ارشد ام بی ای بخونم. رفتم جلو و همه چیز رو تهیه کردم
اما بعد دیدم عوض خوندن واسه کنکور مدام دارم به پایتون و اچ تی ام ال و دریم ویور و جاوا اسکریپت و بلندر ور میرم :|
بعد با خودم میگم خب پاشو برو کامپیوتر بخون!
تا اینجا دو دلم. یعنی یه دلم میگه برم. یه دلم میگه نرم. طاقت نداره دلم ... !
بعد میرم سر فصلاشو میبینم و میبینم چقدر زیاده!!
اون یکی دلم یهو میگه ولش کن درسو حال و حوصله داریا ! کیه که دوست نداشته باشه همه عمرشو کف زمین غلت بخوره و سریال ببینه؟! خیلی حال میده! اصلا این یه جنبه ی زندگی م نابودم کرده!
یه دل دیگه م یهو جلو میاد و میگه فوتسال رو ادامه بده همه بهت میگن آینده داری!
یهو از اون ور یه دل دیگه سر و کله ش پیدا میشه و میگه خیاطی بخون! اینو همون لحظه میزنم تو سرش و اجازه نمی دم بین بقیه ی دل هام بلوله.
خلاصه که گرفتاری شدم نمی دونم چه گلی به سرم بگیرم :(
از وقتی کلاس فوتسال پیدا کردم خوشحالم. وقتی بازی می کنم همه میگن خیلی خشن بازی میکنی. خودمم میدونم. میرم که بزنم :)) اینقدر بچه های مردم رو زدم که آخرش به طرز احمقانه ای خوردم زمین. فکر کنم دنبالچه م یه طوریش شده. درد میکنه. حالا نمی دونم می تونم فوتسال بازی کنم یا نه! می ترسم هنوز شروع نشده، همه چی تموم شه! :)) از دوشنبه که اینجوری شدم خونه ی من شده تختم. تختم خرابه. یعنی کافیه کوچکترین تکونی بخورم. اینقدر صدا میکنه که همه می فهمن من روی تختم خوابیدم. کلا موجود آبرو بریه.
امروز هم از صبح روی تختم بودم. نمی دونم چند بار وسطش خوابم برد :)) عین لاکپشت پشت و رو افتادم و سقفو نگاه میکنم. البته همینطور شارژر تبلت رو در میارم میزنم به موبایل، بعد که شارژ شد نوبت لپ تاپ میشه. تو این فاصله که لپ تاپ شارژ میشه موبایلم دوباره شارژ خالی کرده :)) من از نسل بی جنبگان هستم! نسلی که جنبه ی تکنولوژی رو ندارن :))
امشب برامون مهمون اومد. عمه ی جان. یاد پسر عمه م افتادم. خیلی یاد بدیه. همه ش سعی می کنم فراموشش کنم ولی همه حرفاش، کاراش، توهیناش ... میاد تو ذهنم. غم دار میشم:
احساس میکنم رو پیشونی م نوشته : " به من توهین کنین! با من بدرفتاری کنین! شخصیتم رو خرد کنین! " از فک و فامیل گرفته تا آدمایی که نمی شناسم همین جوری باهام رفتاری میکنن :)) دیگه داره این امر بهم مشتبه میشه که یه طوریم هست شاید :)) اینا رو محض غر نمی گم. هرچند خیلی غرم میاد!
دارم آلمانی می خونم. می فرماد که : Zweitbevölkerungsreichste کی مرده بخونه اینو ؟:)) معنی ش، عنوان پسته :دی
+اینقدر کارهای نصفه نیمه رو زمین دارم که حد نداره. نمی دونم اونا رو چیکار کنم!!! ینی کدوم ور دلم بذارم. مساله این است!
یهو علاقه مند شدم که ببینم این داستان مورس چیه! و بعد خیلی علاقه مند شدم در حدی که شاید دلم بخواد بقیه پست ها رو اینجوری بذارم :))
یاد گرفتنش بسیار بسیار راحته. در شرایط عادی بدرد نمی خوره! اما به محض اینکه یه فاجعه طبیعی در منطقه ای رخ بده یا برق ها قطع شه و ارتباطات محدود، مورسر ها به دنیا حکومت میکنن!
اگه دوست داشتین این زبان رو به آسون ترین روش یاد بگیرین میتونین فقط سعی کنین جدول زیر رو حفظ کنین. اما کاربرد کمی داره براتون.
بهترین روش، یادگیری مورس به روش شنیداری ه. برای این می تونین نرم افزار Morse Toad رو برای اندروید و آی او اس نصب کنین و یادگیری رو شروع کنین! اگه بلافاصله همه ی مراحل ذکر شده در برنامه رو برین بیشتر از چند ساعت طول نمی کشه که شما به جمع مورسر ها می پیوندین!
حالا اجالتا جمله ی اول پست رو رمزگشایی کنین! اگه دوست داشتین می تونم تمرین های شنیداری هم براتون بذارم یعنی نمونه کدهای رمزی که در مواقع خطر یا فاجعه های طبیعی استفاده شدن.
++از یازده تصمیم گرفتم این پست رو بذارم و الان 12.30 ه! اینترنت به محض ردیابی امواج تصمیم من، طی عملیاتی انتحاری قطع گشته و به تلاش من برای دسترسی به اینترنت و رفرش های مکرر اینجانب هار هار خندیده است. باشد در اعماق دوزخ او را جایگاه باشد ...
امروز بعد از دو هفته هنوز هم عصبانی م. این نشون میده که یه آتیش تند و گذرا نبوده.
توی گروه بچه های دانشگاه بحث این یارو قاریه شده بود.
منم خیلی منطقی میگفتم تا چیزی معلوم نشده به فلانی تهمت نزنین. شما که قاضی نیستین در جریان هم نیستین. تو کل دنیا هم یه رسانه بیشتر در موردش حرف نزده که اونم اصلا قاطی باقالیا هم حسابش نمی کنیم. تهمت نزنین آقا. کار سختیه تهمت نزدن ؟
مثل اینکه سخت بود براشون. حالا نمی دونم الان یارو تو چه وضعیه پرونده ش. تشخیص درست یا غلطش کار قاضیه نه من فیزیکدان!
آخرش منو به فحش کشیدن. افتضاحا... اشکمو در آوردن.
دوستای جون جونیم سکوت پیشه کردن.
بعد فردا پس فرداش سر یه دروغی که در مورد امام خمینی شروع کرده بودن به گفتن، من احساس وظیفه کردم و روشنگری کردم با مدرک و دلیل و سند.
دوباره بحث و جدل. آخه بحث داره دیگه؟ یا امام این حرفو زده یا نزده دیگه. وویس ش رو هم که دادم گوش دادی دردت چیه که هی میگی نه؟
اصلا بعضیا دوست دارن بحث کنن. من الان اگه بگم روزه و خورشیدو تو آسمون نشونش بدم هم باز میگه شبه اونم ماهه و خورشید نیست!
در این حد منگل. در این حد تعطیل.
خدا شاهده از گل کمتر نگفتم به این منگلا. محض ظاهرسازی هم شده بلدم با منگلا مث گل رفتار کنم. فرقش توی یه "مٌن"
بود دیگه! کار سختی نبود اصلا.
بعد دوباره منو به فحش کشیدن و اشکمو در آوردن.
دوستام هیییچی نگفتن.
یعنی ایندفعه اینقدر بد بود که صدای بقیه هم در اومد ولی دوستام هیچی نگفتن.
هیییییچییییی
بعد رفتم حتی تو خصوصی هم مطرح کردم که بیاین یه چیزی بگین.
جوابمو ندادن!
محل سگمم نذاشتن!
همیشه به شوخی میگفتم. ولی این دفعه جدی میگم. آدم چنین دوستایی داشته باشه دیگه نیاز به دشمن نداره!
منم ازونجایی که نه نیازی به دوستی با بقیه دارم و نه علاقه ای به درام، همونجا همون کوچکترین بندی که ما رو به هم متصل میکرد رو بریدم.
تموم شد و رفت.
دوست 9 ساله؛ و دوست 5 ساله برای همیشه خدانگهدار.
نمی شه که دیگه در این حد هم آدم از دوستاش انتظار نداشته باشه! اگه قراره در این حد هم انتظار نداشته باشم همون بهتر که دوستی نداشته باشم. خوشحال ترم و اعصابم هم راحتتره.
هر دفعه بخاطر کارهای اینا من باید حرص بخورم آخه مگه قلبمو از سر راه آوردم.
از همون اول هم بهتون احتیاجی نداشتم. حالا هم خوشحالم که میدونم کسی جز خدا پشتم نیست. بهتر از توهم اینه که کسی هوامو داره!