همه یک جورهایی گیج هستیم.
فشار زیادی از روی سینه هایمان ناگهان برداشته شد.
دروازه جهنم جایی در آفریقا باز شده است و توریست ها از سراسر دنیا به آنجا سرازیر شده اند.
شیطان مرده است.
همیشه فکر میکردم وقتی این روز فرا برسد دیگر همه چیز فرق خواهد کرد.
ولی هنوز جنگ روی کره زمین حکمرانی میکند.
فکر میکردم وقتی شیطان پیر بمیرد بدون اینکه بترسم میتوانم از خدا صحبت کنم.
اما حتی بیشتر از پیش خفقان را حس میکنم.
من و هانی یک گروه دو نفره کوچک تشکیل داده ایم تا بیشتر روی این ناهنجاری های بوجود آمده تحقیق کنیم.
شاید هیچ کس فکرش را نمی کرد که پس از مرگ ابلیس، همزمان در دو قاره جنگ شروع شود.

  • - فکر میکنم بهتره به آفریقا بریم.
  • - ولی اونجا الان وضعیت قرمزه!
  • - مجبوریم هانی! گاهی وقتا حس میکنم تنها کسانی که عقلشون رو از دست ندادن ما هستیم ...

چیزی نگفت و فقط با نگرانی به افق های دور دست خیره شد. دستش را گرفتم و از روی پرچین چوبی بلندش کردم.

  • - اینقدر نگران نباش! همه چیز درست میشه ... فقط اگه بفهمیم ...
  • - اگه ...! خیلی کلمه سنگینیه !
  • - میدونم داریم ریسک میکنیم. شاید بهتر باشه همه چیز رو بیخیال بشیم و یه زندگی عادی داشته باشیم.
  • - زندگی عادی؟ اینجا هیچ چیز عادی نیست میکا. ولی حق با توست.
  • - که همه چیز درست میشه؟
  • - نه ... که باید به آفریقا بریم! 
  • - فکر میکنی به اون افسانه ربط داره؟
  • - ما همه جا دنبالش گشتیم. این آخرین امیدمونه.
  • - اگه میراث سیمِریس اونجا نباشه چی؟
  • - اون وقت همه چیز از دست میره، میکا نباید امیدتو از دست بدی! این جاییه که باید بریم.

 دستش را روی نقشه قاره آفریقا گذاشت. یک جایی در چاد، روی نوار بلند صحرای آفریقا.

laugh
آیا جالب بود براتون ؟ آیا دوست دارید که ادامه ش بدم ؟ نظر مثبت خود را در کامنت اعلام کنید :)