همین الان که دارم تایپ می‌کنم آدرس وبلاگم رو به دو نفر دادم که بخونن

چون اونام گفتن که آدرس وبلاگشون رو می‌دن ولی ندادن تا به این لحظه... (خیانت)

 

به وبلاگ‌نویسی فکر کردم و مزخرفاتی که تا به امروز اینجا نوشتم

به اینکه این اولین پستیه که میخوام توش از درس نگم، از مشکلات نگم، ننه من غریبم بازی در نیارم...

هر چند باید اعتراف کنم که فکر غر زدن و سیاهی پاشیدن رو کل این وبلاگ خیلی وسوسه برانگیزه

اینکه از آبان پارسال تا الان کجا بودم و چه غلطی میکردم بماند- بعدا با هم صحبت میکنیم

ولی داشتم میگفتم، داشتم به وبلاگ نویسی فکر میکردم

به سبک نوشتاری، به اینکه چرا هرگز نتونستم مثل بـــــانوچه، سه نقطه‌های دل لیمو (هووی من در لیمو بودن) و دوست دست قشنگم فابر اینقدر شیک و خفن بنویسم و همه‌ش جلف و جفنگ نوشتم. حتی عزاداری هام هم مثل بچه های 2 ساله س

هر کی ندونه فکر میکنه من تو زندگیم هیچی کتاب نخوندم و دایره لغاتم مثلا در سطح انشای سوم ابتداییه.

البته اینجا لازم میدونم پرانتز باز کنم و بگم انشاهای دوره ابتداییم به خاطر معلم فوق العاده خوب و جذابی که هیچی ازش یادم نیست، واقعا حرفه ای بودن. -باید برم از دوستام بپرسم اسم معلم انشامون چی بود-

خلاصه... چی می گفتم؟ آهان، از زبان قاصرم برای زیبانویسی گفتم.

دوست دارم همیشه اینقدر روون بنویسم که همه بتونن بخونن و بفهمن و لابه‌لاش اینقدر با کلمات بازی کنم که همونا به خودشون شک کنن که چرا دارن نمیفهمن... حتی توی نوشتن هم بدجنسم... آه...

 

اشکالی نداره به هر حال هر کسی یه سبکی برای نوشتن داره دیگه نه؟ میدونم استعدادشو دارم، ولی اینم میدونم که یه صدایی در وجودم ازم میخواد که اون متن پرفکت بی نقص زیبا و خفن‌طور رو به وجهی گند بزنم توش و تهش رو به ابتذال بکشونم و اجازه ندم توی دنیا هیچ چیز پرفکتی وجود داشته باش. حتی اگه خالقش خودم باشم. 

 

مرسی که به تد تاک من اومدین

بعدا براتون تحلیل های بیشتری از شخصیتم خواهم کرد

 

+پ.ن. مدیونین فکر کنین در پی وصل نشدن وی‌پی‌عن دست به کیبورد بردم.

+پ.ن.2. آوووووو مطلب شماره 129اُم! احساساتی شدم :|