آدمایی که تاثیرات عمیقی روی کسی که الان هستم داشتن، اما حالا تو زندگیم نیستن. و خیلی جالبه که بعد از رفتنشون من همچنان همونی هستم که بودم. بنظرم خوبه که از اطرافیان تاثیر مثبت بگیریم. نه بخاطر خودشون، بخاطر اصل مثبت بودن. یعنی در نهایت سعی کنیم آدم مثبتتری باشیم. حتی اگر اون آدمها قراره فقط چند صباحی با ما باشن. ما نباید احتیاج به حضور هیچکس داشته باشیم اما منظورم این نیست که باید تنها باشیم. آدمها میان و میرن. یک ملاقات چند ساعته، ارتباط چند هفتهای، دوستی چند ماهه یا چند ساله، زندگی یک عمر! دیگه بیشتر از این که نمیشه آدما رو کنار خودمون نگه داریم. اما همین عمر هم ابدی نیست و تموم میشه. ما به هم احتیاج داریم و نداریم. میتونیم تصمیم بگیریم با هم باشیم یا نباشیم. اما قطعا باید بودن و نبودن افراد تو زندگی مون رو جوری تعریف کنیم که خودمون به سمت رشد بریم. با این اوصاف نمیفهمم چرا بعضیا اینقدر دست و پا میزنن برای بعضی چیزا. آروم بگیر فرزند آدم... اینقدر با عجله به سمت تباهی نرو لعنتی. روابطتشون رو بر اساس "کَندَن" از بقیه تعریف میکنن بدون اینکه توجه کنن کلا میخوان شصت سال زنده باشن و تا الآن نصفشو عمر کردن ظلم میکنن، بدون اینکه عذاب‌ِ وجدان (در صورت وجود) بگیرن. اینقدر مشتاقن برای بازدید از جهنم؟

+پ.ن. نه چندان بیربط: آدمی که به "خدا" و "دین خدا" اعتقاد نداره خیلی خطرناکه. چون خیلی راحت میتونه حتی آدم بکشه و یه جوری توجیهش کنه که مرزهای "انسانیتِ" احمقانهای که خودش از خودش درآورده یک میلیمتر هم جابجا نشن.