من فقط میدونم که خدا خیلی دوستم داره. میدونه چی لازم دارم و منو میشناسه.

وات عه کریزی نایت!

من اشتباه کردم و میدونم. حالا میدونم. موقعی که اون اشتباهو میکردم نمیدونستم. ولی حالا بابتش خیلی شرمنده م. خیلی. و تقریبا میشه گفت تا حالا تو زندگی م اتفاق نیفتاده که بابت چیزی شرمنده بشم. برای همین حس خیلی غریبیه برام. نمیتونستم دهنمو ببندم و دو دقیقه عذرخواهی نکنم. بهش که فکر میکنم در واقع به دست و پاش افتاده بودم. داشتم از غصه جون میدادم. خیلی سخت بود. ولی نتیجه اخلاقی اینکه این دفعه آخری بود که اینجوری خودمو توی این موقعیت قرار میدم. که مجبور شم اینقدر ملتمسانه عذرخواهی کنم. آدم اینقدر احمق نمیشه که. یه بار اتفاق افتاد. دوباره اتفاق نمیفته. بهش فکر میکنم از شرمندگی همه صورتم داغ میکنه. کاش میشد دیگه بهش فکر نکنم. ولی باید یادم بیفته این شرمندگی رو تا دوباره این اتفاق نیفته. برای همین اینجا مینویسمش.

خدا بخیر کنه عقل و دینمو از دست دادم و خودم هم نمیفهمم چرا.